دلتنگی
ارشانم..............عزیزم................... چقدر دلتنگتم.......................... نمی دونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟ ولی برای در آغوش کشیدنت لحظه شماری می کنم.................................... تمام زندگیم ای کاش الان در آغوشم بودی............................... ...
نویسنده :
شقایق
14:35
زیباترین حس
امید زندگیم................................................... 22 فروردین ماه بود که شب از خونه عمو رضا خسته اومده بودیم خونه .............. وقتی خوابیدم متوجه چیزی شدم ................. وقتی دستم رو روی شکمم گذاشتم متوجه تکان خوردن های ارشانم شدم..................................... وای خدای من شکر....................... ارشانم داره تکون می خوره ................ برای اولین باره که من متوجه می شوم........................وای چه حس زیبایی................................. بابا امیر هم متوجه شد و چقدر خوشحال و متعجب شد...................... خدای بزرگم شکر از وجود این نعمت بزرگ ............................................... ...
نویسنده :
شقایق
16:49
خاطرات قبل ازعید و بعد از عید 1393
سال 1393 سال تولد ارشان کوچولو....................... عزیزم سال 1393 سال اسب نام گذاری شده......... قبل از عید. ................................ راستی بابا امیر هم به مناسبت ولنتاین دو تا عروسک اسب قرمز خرید یکی برای ارشان جون و یکی هم برای مامانی................................. دوست داشتم بعد از ساخت وبلاگ تمام وقایع رو در زمان خودش بنویسم ولی اینقدر سرم شلوغ بود که اصلا ً وقت نکردم................. از یه طرف حالم اصلا خوب نبود چون ویار داشتم............ازیه طرف دیگه خرید عید .......... ......کارهای شرکت هم که نور الا نور بود ........سونو و آزمایشات هم افتاده بود همون موقع از یه طرفم استرس ........... دیگه واقعاً متوجه گذ...
نویسنده :
شقایق
15:55
نام گذاری
نی نی گل مامان و بابا...................... وقتی رفتم سونو تصمیم گرفتیم اسم نی نی کوچولو مون و رو بزاریم آخه همه نی نی ما رو به یه اسمی صدا میکردند دایی امیر می گفت: باقالی............... الهه و حسام می گفتند:ا میر هوشتنگ............ خیلی جالب بود........................ ولی من دوست داشتم اسم نی نی کوچولومون مشخص بشه.................... قبل از اینها من و بابا تصمیم گرفتیم اگه نینی دختر بود اسمش با اول اسم مامان نیره شروع بشه و اگه پسربود با اول اسم بابا امیرشروع بشه ..................من اسم نونا رو برای دختر خیلی دوست داشتم که اسم مادر حضرت ابراهیم بود نمی دونم چرا ولی گفتم اگه دختر شد نونا که باباهم موافقت کرد داشتم اس...
نویسنده :
شقایق
13:04
درادامه گذری به گذشته
گل شقایقم ارشان.... گل همیشه عاشقم ارشان........ امیدوارم همیشه تو زندگیت عاشق باشی پسرم...... عزیزم چون واقعاً زندگی بی عشق یعنی زندگی بدون امید و زندگی بدون مفهوم ...... زندگیت سرشار از عشق های پاک ((((( گل پسرم)))))................ 19 شهریور سال 1387 اولین ملاقات دو نفره من و بابایی بود برای آشنایی بیشتر..... و منم چون امامزاده صالح را دوست داشتم اولین ملاقاتمون اونجا بود .......... همین موضوع باعث شدتا زمانی که..... از وجود نی نی نازم مطمئن شدم همون پنج شنبه 10 بهمن 92 بعد از سونو رفتیم امامزاده صالح ناهار اونجا بودیم و منم یک عروسک کوچولو برای نی نی نازم خریدم برای یادگاری و چون نمی دونستم باید دخترونه باشه یا پسرونه به خ...
نویسنده :
شقایق
12:22
گذری به گذشته
پسر گلم، ارشانم ............. با تاخیر فراوان آمدم تا این بار برایت مطالبی از گذشته را به طور خلاصه تعریف کنم. مامانی در 28 فروردین ماه 1364 اذان صبح به دنیا اومده و بابایی در 26 آذر ماه 1359 ساعت 8 صبح ................ هر دو بزرگ شدیم تا............................... 12 شهریور ماه سال 1387 مصادف با سوم ماه رمضان بابا امیر با مادر جون برای خواستگاری آمدن خونمون و همان بود آغاز یک زندگی مشترک........... در تاریخ 7 آذر 87 مراسم بله برون بود و 8 آذر نیز در محضر به اتفاق بزرگتر ها عقد کردیم و در 29 آذر مراسم عقد باحضور فامیل ها بر گزار شد....... و زندگی عاشقانه خود را از 13 اسفند 1388 آغاز کردیم....................
نویسنده :
شقایق
11:05
به نام خالق گل همیشه عاشق
آغاز می کنم با نام ایزد منان که پیوند دهنده قلبها و آرامش دهنده روح هاست و ایزدی که روح رادر کالبد ارشان عزیزم دمید . به نام خداوندی آغاز می کنم که ما را در کنار هم آفرید و از نعمتهای بزرگ و کوچک لبریز کرد. آری با نام خداوندی آغاز می کنم که بهترین نعمت دنیا ((نعمت مادر شدن)) را به من عطا نمود. مادر فرزندی که هنوز نیامده اینگونه عاشقش شده ام. یک احساس جدید و زیبا که برایم دنیا دنیا ارزش دارد. خدای مهربانم متشکرم............... آغاز می کنم دلنوشته هایم را برای ارشان نازنینم تا زمانی که بزرگ بزرگ شد و برای خود مردی شد بداند که پدر و مادرش از آغازین ساعاتی که متوجه وجودش شده اند چگونه بی تابانه برایش شادی و لحظه شماری برای حضورش...
نویسنده :
شقایق
16:07